اندر احوالات ما و پسرک شمالی
برای اعیاد سوم تا پنجم شعبان عزم مشهد الرضا کردیم ولی پسرکمان پا در یک کفش کرد که مسیرش به ما نمی خورد و می خواهد به شمال برود.
دل ناآرام و بی قرار مادرش را هم با وساطت پدرجانش راضی کرد و نیامد، یک شب پیش مامان شعله ماند و بعد همراه باباناصر و عمه ایران راهی شد. و اولین سفر مشهد داداش کوچیکه بدون حضور مهدیار جان رقم خورد.
این هم انگشتری که بابا میثم یه دونه برای پسر کوچیکه خرید و یکی هم از قول محمدصدرا به عنوان سوغات برای داداش بزرگه
این هفته هم به بهانه ی عید و نیمه شعبان باز تصمیم به رفتن گرفت و وقتی دید اینبار هم راضی نیستم اول گریه و زاری کرد و بعد شرروع به دلیل آوردن و توجیه کردن که جشن شمالی ها با ما فرق دارد و مرغابی ها هم توی جشنشان هستند و من تا حالا ندیدم، خلاصه گفت و گفت و باز هم با شگردهای کودکانه اش راضیمان کرد و راهی شد و شکر خدا کلی خوش گذرانده و انشااله فردا برمیگردد.