کلاس اول
حدود چهارده روز از باز شدن مدرسه ها می گذره و من پرمشغله هیچ فرصت نکردم وبلاگ رو به روز کنم ولی شبها که فرصتی دست می داد توی دفترم نوشتم.
پسرک بزرگم به لطف خدا کلاس اولی شده و تو این دو هفته تا حدودی به برنامه ی جدید زندگیش عادت کرده، چند روز اول سر سوار شدن سرویس حسابی بابامیثم رو اذیت کرد تا بالاخره بعد از کلی توضیح و در آخر هم تهدید که اگر اینجوری ادامه بدی دیگه مدرسه راهت نمی دن، با سرویس کنار اومد.
حالا صبحها وقتی مهدیار رو راهی مدرسه می کنیم محمدصدرا هم بیدار میشه و صبح قشنگ و طولانی ما از هفت صبح آغاز می شه. بچه م اینقدر زود بیدار میشه که ساعت ده فکر می کنه ظهره و به قول خودش گذا (غذا) می خواد. ظهر هم که داداشی گلش میاد اینقدر قشنگ و بی دردسر تکالیفش رو انجام می ده که من باورم نمی شه. خانوم معلمشون هم شکر خدا خیلی ازش راضیه.
امیرطاهای گل گلاب هم پسر خوب و آقا و آرومیه و شکر خدا اذیت نمی کنه.
روز جشن شکوفه های مهدیار یازده روزگی امیرطاها بود و مامان شعله یک شب بیشتر پیش ما موند و امیرطاها و محمدصدرا رو نگه داشت تا من و بابا همراه پسرم تو جشن شرکت کنیم.