الهی درد دوتاتون به ســـــــــــــــــرم، عزیزای دلم الهی من فدای این داداش بزرگه بشم که این روزا خیلیییییییییی بزرگ شده و مسئولیت پذیر با آرامش صدرا رو بهش می سپرم و داداشی مهربون ازش مراقبت می کنه و قربون صدقه ش می ره و من دلم براش غش می ره که اینقدر فهمیده ست. چند روز پیش خیلی گرسنه ش بود و داشتم براش غذا گرم می کردم که محمد صدرا بیدار شد و شروع به گریه کرد، مهدیار هم با عجله اومد و گفت مامانی داداشم بیدار شده و وقتی دید من هنوز مشغول کارم هستم با عصبانیت گفت: مامان الان باید به من غذا بدی یا اینکه به داداشم برسی؟؟؟؟ و هیچی دیگه من رسماً فداش شدم از اینهمه بزرگواریش که داداش کوچولوش رو درک میکنه ...