مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

روز های زندگی من

پدر و پسری

وااااای که این روزا چقدر عوض شدی از بابایی جدا نمی شی و از وقتی میاد خونه فقط داری باهاش کشتی می گیری و بابایی هم هیچ اعتراضی نداره و غرق لذت میشه دیشب هم برای اولین بار بعد از افطار (دیروز اولین روز ماه رمضان بود) با بابا میثم رفتی استخر تقریباً ساعت نه و نیم بود که رفتید و دوازده شب برگشتید دیگه داشتم دلشوره می گرفتم و چقدر بهت خوش گذشته بود. بابا میثم می گفت اول تو آب نمی رفتی و می گفتی اینجا رو دوست ندارم ولی بعد دیگه هر کاری می کرده شما از آب بیرون نمی آمدی و وقتی خودت گفتی دیگه بریم بابایی باورش نمی شده اومدید خونه و شما اینقدر خسته بودی که نگو  یه ذره نون خالی برداشتی خوردی و رفتی بخوابی به ...
1 مرداد 1391

قالب جدید

سلااااااااام دوستای گلم قالب جدیدم چطوره؟ اگه بده عوضش کنم. (به خصوص عمه سارا اگه نمی پسندی نظر بده به دیده ی منت قبول)
21 تير 1391

این همه عشق

بعد از چهار پنج روز که آقا مهدیار مامان ثریاش رو به علت سفر مشهدندیده بود امروز دیدار میسر شد دیروز به محض رسیدن توی فرودگاه مامان ثریا زنگ زد و گفت دلم برای مهدیارم داره پر می کشه و قرار شد که روز بعد به دیدن مامانی مهربون بریم امروز هم صبح مامان ثریا زنگ زد و گفت پس کجایید زود بیایید دلم تنگ شده منم کار بانکی داشتم تا رفتم و انجام دادم ساعت 11.30 رسیدیم و بعد از کمی صحبت و گفتگو و تعریف از این چند روزه و صرف ناهار آقا پسر و مامان ثریاش رفتن تو اتاق و شروع به بازی و خنده کردن و من هم مزاحمشون نشدم تا اینکه بعد از یک ساعت که عمه سارا از سمنان تلفن کرد و تلفن رو بردم تو اتاق دیدم با تفنگ آب پاششون سقف رو خیس آب کردن و بعدش هم می ذارن خش...
19 تير 1391

پابوس امام رضا

رفتیم و چجوری برگشتیم خدا می دونه .....ایشالا که خودش قبول کرده باشه باورمون نمی شد که دوباره اینقدر زود طلبیده بشیم کدوممون رو دوست داشت که دوباره ‌خواستمون، نمی دونم مهم اینه که رفتیم و بازم شب های حرم و یه دنیای نورانی دیگه که انگار خیلییییییی فاصله داره با زمین انگار هر کی اونجاس از جنس شیشه س روح آدم ها رو می بینی همونطور که پشت شیشه رو می بینی اینبار با مامان شعله و بابا عباس و دایی جواد رفتیم اینبار هم همه توی صف نماز عاشق مهدیار می شدن از اینکه اینقدر آقا منش و والا مقام کنار مامانش نشسته و اجازه می ده نماز بخونه هر کی می رسید بهش یه خوراکی می داد منم که حساس رو اینکه از کسی خوراکی نگیره ولی الان که با خودم فکر می کنم او...
18 تير 1391

خداااااااااااااااااااااا

هر وقت در زندگیت گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است، زود برو با او خلوت کن و بگو با من چکار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس که گرفتار است در واقع گرفته یار است. حاج محمد اسماعیل دولابی       اگر همراه هر دعایی که می کردم قدمی بر میداشتم، الآن کنار خدا ایستاده بودم .    
18 تير 1391

کلاس کاردستی و کلاژ

پسر گل مامانی بازم کلاس می ره کلاس کاردستی و کلاژ کانون پرورش فکری جلسه اول رو به همراه الی رفت ولی این جلسه که الی خانم نبود با بچه های دیگه دوست شد جلسه اول موضوع کاردستی خانواده بود موضوعی که به نقل همه ی مامان ها در وهله اول چیز عجیب و جدیدی نبود ولی بچه ها چیزی راجع بهش نمی دونستن و براشون جالب بود از توی مجله عکس بریدن و توی مقوا می چسبوندن و اعضای خانوادشون رو به تصویر می کشیدن آقا مهدیار ما هم عکس یه فوتبالیست رو بریده بود و می گفت مثلاً این پدرمه و یه ماشین خوشگل که می گفت مثلاً ماشین خودمه وقتی بزرگ شدم و یه خانم در حال آشپزی مثلاً زری مامانش بود (نمی دونم کی مامان رو مشغول آشپزی دیدی که همچین تصویری توی ذهنت بوده عزیز...
10 تير 1391

عروسی خاله اسما

دیشب عروسی خاله اسما بود و پسرم به همراه مامان ثریا ایناش اومد سالن کلی هم به خودش رسیده بود و بابا میثمی برده بودش آرایشگاه ولی تا سالن موهاش خوابیده بود و عمه سارا می گفت آقا مهدیار تو ماشین خوابش برده بود و من موهاش تو دستم بود و به سمت بالا گرفته بودم تا خراب نشه خدا رو شکر عروسی بسیار خوبی بود فقط جای فرزانه جون خیلی خالی بود و همچنین خاله جون خوبم و دخترای گلش که من خیلی غصه خوردم که نیومدن اینم چند تا عکس از عروسی مهدیار و روشان دختر دایی عمو مهدی آقا مهدیار و آقا ماهان اینم مهدیار خسته آخر شب توی خونه   ...
8 تير 1391

عکس مهدیار و دوست قدیمی ما

این یه چند تا عکس از مهدیار جون و میکائیل دوست مامان ثریاست که عاشق مامان ثریاه و چند روز پیش اومده بود خونه مامان ثریا و این عکس ها رو ازش انداختیم و روی وبلاگ مهدیاری گذاشتم خاله سهیلای خوبم این عکس ها رو برای شما گذاشتم که میدونم چقدر عاشق میکائیل بودی این یه سورپریز ویژه برای خاله خوبمه امیدوارم تونسته باشم خوشحالت کنم قراره مامان میکائیل هم به وبلاگ مهدیار سر بزنه و عکس های گل پسرش رو ببینه اینم میکائیل که عاشق مرد عنکبوتی بوده و هست میکائیل کلاس کونگفو هم میره ...
6 تير 1391