پایان جدایی و آغاز یه آبله مرغون دیگه
بعد از 15 روز دوری از آقا پسر فهیم و بزرگوارم بالاخره روز چهارشنبه به این جدایی پایان دادیم و همدیگرو در آغوش گرفتیم. حس یه تبعیدی رو داشتم که بعد از سالها خانواده ش رو می بینه به صورت هم نگاه می کردیم و باز تو آغوش هم فرو می رفتیم حتی تو اون موقعیت هم پسر نازنینم حواسش به نی نی تو راهی بود و با نرمی من رو در آغوش می گرفت و هنوز که هنوزه با هم رودربایسی داریم و کلی تو حرف زدن و رفتار با همدیگه نرمش به خرج می دیم حالا بعد از این 15 روز سخت دیشب متوجه شدم که منم آبله مرغون گرفتم حالا چیکارررررررررررررر کنم پسرم بهم پیشنهاد داده برای اینکه به نی نی آسیبی نرسه به نی نی زیاد نزدیک نشم آخه چه جوری به...