مشغله ی این روزا کمتر زمانی برام می ذاره تا بیام و بنویسم یا به دوستای دیگم سر بزنم. این روزا برنامه م خلاصه شده تو رسیدگی به محمدصدرا و عذاب وجدان برای وقت کمی که برای مهدیار می ذارم. مهدیار صبح ها با بابامیثم می ره مهدکودک و ظهر هم با سرویس برمی گرده. بابا میثم تو خونه حسابی هوای آقا مهدیار رو داره و به خصوص موقع خواب که مهدیار عادت داشت همیشه من کنار تختش بشینم تا خوابش ببره و این روزا بابایی جای من رو پر کرده و پسر عاقل و بزرگوارم هم کاملاً درک می کنه که مامانی دیگه نمی تونه مثل قبل بهش رسیدگی کنه و با این موضوع کنار اومده و این باعث عذاب وجدان مضاعف من شده . حالا هم که مامان ثریای نازنین که مهدیار رو پنج شنبه همراه خود...