شکر خدا که بالاخره عروسی عمه سارای نازنین به خوبی و خوشی تموم شد و دیشب ساعت 9 هم کارای خونه ی ما به طور کامل تموم شد ولی اینقدر خسته بودم که نتونستم بیام بنویسم شب قبل از عروسی عمه سارا و مامان ثریا و بابا ناصر و عمه ایران دوست داشتنی (عمه ی بابا میثم) اومدن خونمون، اونم چه خونه ای درب و داغون و بهم ریخته همون دم در دیدیمشون و سلام علیک کردیم و رفتیم دنبال لباس مهدیار و لباس خودم کت و شلوار مهدیار رو داده بودیم خیاط آستین هاش و شلوارش رو تو بذاره که هنوز آستینش بلند بود رفتیم دم مغازه و با اصرار و خواهش تا ساعت نه منتظر شدیم تا لباس پسرم آماده شد و بعد به سمت اندیشه کرج رفتیم که لباسم رو داده بودم به خانم دوست بابا عباس که خیا...