دیشب شب تو بود
نذرت را ادا کردم نذر مادرانه ام که با جان و دل از خدا برایت طلب کردم نذری که در نظرم لطیف بود دیشب سر به آسمانش بلند کردم و بی وفقه فقط تو را خواستم تو را ورای کودکیت در ذهنم تصویر کشیدم و از خدا خوشبختیت را خواستم، خواستم که مال من باشی، نه مال من که خاک قدم او باشی خواستم که شهید راه صاحب نامت باشی و وقتی این را جایی به زبان راندم کسی با پوزخند گفت که دیوانه ای نه مادر به خودم شک کردم به مادر بودنم شک کردم به عشق بی حدم شک کردم من روح پاک تو را از او هدیه گرفتم پس اگر بخواهم که..............بی رحم نیستم خدا، بی رحم نیستم من امانت دار توام امانت هر چه عزیز باز هم از آن اوست پس هر سال و هر لحظه...