قایم باشک تو تاریکی
سلام جوجوی مامان و بابا واااای که چقدر دیروز خوش گذشت دیروز اومدم بعد از اداره اومدم خونه ی مامان شعله به دو سه ساعتی بودیم و چون بابا میثم قرار بود شب از مشهد بیاد ( آخه بابایی با دایی جون و زندایی پنج شنبه ای رفته بود مشهد و چون هوا سرد بود من و شما نرفتیم و من حسابی دلتنگ بابایی شده بودم و می خواستم زودتر برگردم خونه و منتظر بابایی باشم ولی مامان شعله گفت شام بخورید بعد می بریمتون ) خلاصه من برای شما کارتون کمپانی هیولاها رو خریده بودم و داشتیم با بابا عباس و خاله اسما و مامان شعله نگاه می کردیم که برق ها رفت و کلی ناراحت شدیم و شما یکم با خاله اسما گل یا پوچ بازی می کردی بعد به پیشنهاد خاله اسما قایم باشک بازی کردیم من و شما...